جدول جو
جدول جو

معنی شول بن - جستجوی لغت در جدول جو

شول بن
فاصله ی بین تیرهای افقی سقف خانه
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از شولان
تصویر شولان
کمند، طنابی بلند با سری حلقه مانند برای گرفتار کردن انسان یا حیوان، آنچه به وسیلۀ آن کسی را اسیر و گرفتار کنند، دام مثلاً پسرک سرانجام در در کمند او افتاد، زلف، گیسو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شولیدن
تصویر شولیدن
درهم شدن، آشفته و پریشان گشتن، درمانده و حیران شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از شاخ بن
تصویر شاخ بن
شاخۀ درخت، درخت
فرهنگ فارسی عمید
(زَ / زِ)
در تداول، ول کننده. رهاکننده، دست بردارنده.
- ول کن معامله نبودن، در تداول، اصرار و ابرام و پافشاری و سماجت در کار یا در دعوا و معرکه کردن. دنبالۀ کاری را رها نکردن. (لغات عامیانۀ جمال زاده)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ / لِ شُ دَ)
مرکّب از: شول + یدن، پسوند مصدری، ژولیدن. بشولیدن. (حاشیۀ برهان چ معین)، متحیر و درمانده نشستن. (فرهنگ خطی) (رشیدی)، درهم شدن و پریشان خاطر نشستن و درمانده گردیدن. (برهان) (آنندراج)، پریشان شدن. (جهانگیری) ، درهم شدن. پریشان گشتن. حیران و پریشان خاطر نشستن. (ناظم الاطباء) ، تردید داشتن، درمانده گردیدن، اندیشۀ بسیار داشتن. (ناظم الاطباء) ، بهم برآمدن. برهم خوردن تعادل چیزی. شوریدن: از این تخیلات و توهمات بر خاطرش گذشت چندانک مرد را صفرا بشولید و سودا غلبه کرد. (سندبادنامه ص 240)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
به لغت زند و پازند بمعنی دوزخ باشد که در برابر بهشت است. (برهان) (از انجمن آرا) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(شَ / شُو)
کمند و آن ریسمانی است بلند. (برهان) (جهانگیری). تبدیل سولان بمعنی کمند ونردبان است. (انجمن آرا) (آنندراج). جهانگیری ظاهراً بار نخست این صورت را اختراع کرده و بدان معنی کمند داده و از بیت ذیل به غلط افتاده است:
از این چاه برشو به شولان دانش
به یک سو شو از جوی و از جر عصیان.
ناصرخسرو.
این کلمه در شعر ’به سولان’ است با سین مهمله، تلفظی از سولان، کوه معروف آذربایجان. (یادداشت مؤلف) ، چوبی سرکج که بدان دلو به چاه فروبرند و برآرند آب کشی را. (یادداشت به خط مؤلف) ، شاخۀ راست. ترکۀ راست. ترکۀ راست و خوش اندام. عسلوج. عسلوجه. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(تَ هََ دْ دُ)
شول. (منتهی الارب). رجوع به شول شود
لغت نامه دهخدا
(بُ نِ)
دهی از بخش قصرقند که در شهرستان چاه بهار واقع است و 160 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
نام ایالتی است در چین و قدامه نویسد: اسکندر اکبر این شهر را فتح نمود و ’شول و خمدان’ را در آن بنا کرد و بعضی بر آنند که ایالت ’سی بگمان -فو’ همان خمدان است و مارکوارت یک جا گوید که کلمه شول ترکی، چول بمعنی شنهای بیابان است و این کلمه ترجمه چینی ’شاچو’، شنزار می باشد، ولی مجدداً این احتمال را پذیرفته است که شول تصحیفی در قرأت سولا = سوک -چو (سو-چو) باشد، برشنیدر گوید: شاچو بمعنی ’شهر شنها’ است که در سال 622 میلادی بنا شده بود، (از دایره المعارف اسلام)
لغت نامه دهخدا
(گَ)
نام قصبۀ گناوه است به فارس. (از فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بدیمن و منحوس و مکروه. (ناظم الاطباء) :
که در کار این کودک شوم تن
هشیوار با من یکی رای زن.
فردوسی.
تهمتن بدو گفت کای شوم تن
چه پرسی تو نامم در این انجمن.
فردوسی.
بدشگون. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(فَن ن / فَ)
که فن و شیوه بد دارد. که فن منحوس دارد. بدرفتار:
مستهان و خوار گشتند از فتن
از وزیر شوم رای و شوم فن.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(بَ)
دستار و عمامه. (ناظم الاطباء) (آنندراج). مولوی یا عمامه. لغت نامه های فرانسوی می نویسند که توربان متداول در فرانسه به معنی عمامه مأخوذ از کلمه دولبند فارسی است به معنی بند و رشتۀ سرعمامه. سر پایان. مندیل. (یادداشت مؤلف). سرپوش. کلاه. (ترجمه دیاتسارون ص 366) : شمعون در پی او رسید و در گور رفت و دید کفنها جدا نهاده و آن دولبند که برسر او پیچیده بود نبود. (ترجمه دیاتسارون ص 366).
- دولبنددارآغا، یکی از صاحب منصبان دربار سلاطین عثمانی که در مواقع رسمی عمامۀ واگردان سلطان را می برد. (یادداشت مؤلف).
، کمربند و شال کمر. (ناظم الاطباء) (از آنندراج).
- دولبند و بست، طومار جمعبندی زمینی که در آغاز هر سال بسته می شود. (ناظم الاطباء).
، بند. (در کاغذ). (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ / بِه)
مخفف شغال به. نوعی از به است که آن را در رامیان و کتول شغال به نیز گویند. (از جنگل شناسی ج 1 ص 242). توچ. سنگه. به جنگلی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
میوه ای است ریز و بامغز که مردم آن را می خورند. قسم کوچک بن یعنی، حبه الخضرا باشد. (مخزن الادویه در کلمه حبه الخضراء). رجوع به حبه الخضراء شود
لغت نامه دهخدا
(بُ)
درخت. (فرهنگ نظام). شاخ درخت:
ز باغ تو منزلگهی خواستن
می آوردن و مجلس آراستن
گلی چیدن از وی به هر شیوه ای
چشیدن ز هر شاخ بن میوه ای.
امیرخسرو (از آنندراج و فرهنگ نظام)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دول بند
تصویر دول بند
دستار و عمامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گول زن
تصویر گول زن
فریب دهنده فریبنده
فرهنگ لغت هوشیار
ول کننده رهاکننده، دست بردارنده: تو که ول کن نیستی. یا ول کن معامله نبودن، اصرار و ابرام و پافشاری و سماجت در کارها در دعوا و معرکه کردن دنباله کاری را رها نکردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولیدن
تصویر شولیدن
متحیر و درمانده شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولان
تصویر شولان
کمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شولیدن
تصویر شولیدن
((دَ))
پریشان گردیدن، درمانده شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از شولان
تصویر شولان
((شَ))
کمند
فرهنگ فارسی معین
اخم کردن، دولا شدن، چهاردست و پا راه رفتن
فرهنگ گویش مازندرانی
قسمت پایین جوی
فرهنگ گویش مازندرانی
چانه ی خمیر
فرهنگ گویش مازندرانی
زیر ایوان، زیر تراس، پای سکو و حیاط منزل
فرهنگ گویش مازندرانی
فاصله ای که بتوان کسی را با فریاد و بانگ بلند متوجه موضوعی
فرهنگ گویش مازندرانی
نوعی بیماری که به بند آمدن ادرار منجر شود
فرهنگ گویش مازندرانی
به جنگلی، درختی است با نام علمی obonga cydonia
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان میان دورود ساری، از توابع دهستان گنج افروز
فرهنگ گویش مازندرانی
از آغاز
فرهنگ گویش مازندرانی
پایین ترین قسمت کرت زمین
فرهنگ گویش مازندرانی